Qui êtes-vous ?

lundi 10 septembre 2007

سه غزل از قیصر امین پور



سه غزل از قیصر امین پور


در سال های نخستین انقلاب اسلامی ، هنگامی که حکام نورسیدهء ایران سیاست آموزشی جدید خود را با قهاریت تمام و به حول و قوه جنود بی فرهنگ و کف به دهان ِحزب الله ، تدوین می کردند تا بر اساس آن از بچه های تولد یافته و تولد نایافتهء ایرانی«انسان های طراز نوین اسلامی» بسازند و تنور شعله ور جنگ و«صدور انقلاب» را به هیزم جان و تن آنها شعله ور نگاه دارند یامدارس و دانشگاه های ایران را به کارخانه های کادرسازی و دستگاه های «مؤمن» پروری و مکتبی تراشی بدل کنند و دینمردان و دینزنان «مدینةالنبی » سال های آتی خود را پرورش دهند و در برنامه های مغز شویی ودر مسیر هدفهای دهشتناک ایدئولوژیک و تبلیغاتی خود تا آنجا پیش بروند که کودکان ایران را به خاطر «خدا» و به پاس خدمت به «امام » و حواریون به لودادن پدران و مادران یا خواهران و برادران خود بگمارند و دانش آموزان مدارس ایران را مدال افتخار عضویت در «سازمان امنیت سی ملیونی» عنایت کنند ؛
باری در آن ایام سیاه ، من با نام یک شاعر جوان برخورد کردم .ـ
ـ درکجا؟
ـ در یکی از کتاب های درسی که برای کودکان دبستانی ـ یا دبیرستانی ـ تدوین شده بود.ـ
شعری بسیار سُست با محتوای تبلیغاتی ، در ستایش پیشوا و در خدمت «اهداف انقلاب اسلامی»ـ
این شاعر جوان قیصر امین پور نام داشت که به اعجاز «اسلام و انقلاب» ، کلام سُست و بی محتوایش به کتاب های درسی ایران راه یافته و در کنار سخن حافظ و سعدی نشسته بود.ـ
در آن روزگار ، پس از «پاکسازی »های انقلابی و «طاغوت زدائی» های روحانیت قدرت طلب ، شعر های بزرگانی همچون بهار و دهخدا و ایرج میرزا از کتاب های درسی فارسی اخراج و به سرنوشت استادان دانشمند و مجرّب دانشگاه های آنروز ایران گرفتار آمده بودند.ـ
و خوب البته این سقوط و نزول فاجعه بار سطح آموزش که در همهء کتاب های درسی و به ویژه در زمینهء ادبیات و تاریخ و سایر رشته های علوم انسانی دیده می شد ، نماد و نمودی ازآیندهء اسفناک فرهنگ و آموزش ِ خفت بارسال های آتی ایران بود که همگان به چشم دیده ایم و رنج برده ایم! ـ
به هرحال قصد من از این یاد آوری آن بود که بگویم خوشبختانه آن جوان شاعر «انقلابی و حزب اللهی» روزگاران دههء 60 امروز جزو شاعران خوب معاصر است و گویا سالهاست که با روحیات و آرمان های خسرانباری که نسل ما از یاد آوری آنها بر خود می لرزد، وداع گفته و از دوستان سابق فکری و عقیدتی خود دل بریده است.ـ
قیصر امین پوری که من دوست می دارم شاعری است با زبانی روان و سَخته ، ، اهل درد ، با احساس و شعری پر تصویر و رنگارنگ.ـ
حضوراکنونی این شاعر ، که سخنانش کمابیش حاکی از شرمساری صمیمانه وشاعرانهء او نسبت به روزهایی نه چندان خوش از تاریخ معاصرایران است ، ضمناً نشانگر شکست کامل «پیشوا» و روحانیت قسی القلب ِ حاکم درپروژهء حزب الله پروری و مکتبی سازی کودکان ایرانی ست و من «از اینرو ش هم بیشتر دوست دارم».ـ



این سه غزل را از وی بخوانیم:ـ



1

به آئین دل

برای رسیدن چه راهی بُریدم
در آغاز رفتن به پایان رسیدم

به آئین ِ دل سر سپُردم دمادم
که یک عُمر ، بی وقفه در خون تپیدم

به هرکس که دل باختم ، داغ دیدم
به هرجا که گُل کاشتم ، خارچیدم

من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم

به چشم ِ بد ِ مردمان عین ِ خوبی ست
که من هرچه دیدم ، ز چشم ِ تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هرکس که گـُل گفتم و گـُل شنیدم



2

لحظه های کاغذی

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق ِ پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب ِ زرد و غمگین ، پلّه های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :ـ
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من ، صفحهء باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری


3


حتی اگر نباشی

می خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را

محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب ر ا

حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

mercredi 5 septembre 2007

دو غزل از سایه


هوشنگ ابتهاج (سایه) بی شک یکی از بزرگترین غزلسرایان

معاصر فارسی ست . من همواره غزل های سایه را ستوده ام و

بسیــاری از آن هــا را درخـود و بـا دل خـود زمــزمـه کــرده ام

وچــه بـاک اگــر از راهــی که وی درسیــاست بـرگــزیــده بــود ،ـ

فرسنگ ها فاصله داشته ام . من با شعر او هیچ فاصله ای ندارم
و همواره ،همچون همیشه سایهء شاعر را دوست خواهم داشت
حتـی اگـر اوبـه واسطــهء وجــود «آن چنـد فـرسنگ فاصلــه»،ـ
محبت خود را از من دریغ دارد ! ـ
............................................................................................
هــــــــوای روی تــــــــو دارم
........................................
هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
.
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
.
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
.
نمی خورد غم ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم
.
سری به سینه فرو برده ام مگر روزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
.
چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که می گسارندم
.
من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم
که عاشقان تو تا روز می شمارندم
.
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده می گمارندم
.
هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم
چه نقش های که ازین دست می نگارندم
.
کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشه ی انگور می فشارندم
.......................................................
..........................
..
غـــریبــــانــــه
..
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید
.
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
.
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
.
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟ ـ
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
.
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
.
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاس ، همه خانه بگردید
.
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
.
سرشکی که بر آن خک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
.
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟ـ
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
.
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
.
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
.
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
.
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟ ـ
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
.
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

mardi 4 septembre 2007

دو غزل ازسلمان هراتی


پیش از تو


.
پيش از تو آب معنی دريا شدن نداشت

شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت


بسيار بود رود در آن برزخ کبود

اما دريغ ، زهره دريا شدن نداشــــت


در آن کوير سوخــته ، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زيبا شدن نداشت


گم بود در عميق زمين شانه ی بهار

بی تو ولی زمينه ی پيدا شدن نداشت


دلها اگرچه صاف، ولی از هراس سنگ

آيينه بود و ميل تماشا شدن نداشـــت


چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق

اين عقده تا هميشــــه سر وا شدن نداشت...ـ

.

قرار من و تو

.
دیروز اگر سوخت ای دوست ، غم برگ و بار من و تو
امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو

آنجا در آن برزخ سرد درکوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه می دید چشمان ِ تار من و تو ؟

دیروز در غربت باغ ، من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت ، آئینه دار من و تو

غرق غباریم و غربت ، با من بیا سمت ِ باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

این فصل فصل ِ من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم ، اینک بهار من و تو

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ می ماند ای دوست ، گـُل یادگار من و تو

چون رود امیدّوارم ، بی تابم و بی قرارم
من می روم سوی دریا ، آنجا *قرار من و تو! ـ

..................................................................

*در اصل به جای کلمهء «آنجا» واژهء «جای» بود

با این تصرف جزئی من به نظر میرسد بیت مقطع زیبا تر شده است .ـ

متأسفانه شاعر دیگر در میان ما نیست که اگر می بود ، بابت این تصرف جزئی

از وی اجازه می خواستم اما بابت توضیح به خوانندگان بد نیست بگویم که به قول قدما:ـ

یجوزُ لشاعر لا یجوزُ لغیره

و یعنی: آنچه که برشاعر مجاز دانسته اند بر دیگری مجاز نیست!ـ

بنا بر این دراینجا من از «اختیارات صنفی» خودم استفاده کرده ام.ـ

.........................................................................................................

یادداشت : ـ
نکتهء دیگر این که من این شاعر را نمی شناختم و تازگی بـا این دوغزل او برخـورد کــردم.ـ
پیداست که شاعرجوان و با احساسی بوده است که بـه دام «انقلابیون اسلامیون سورَویــوون
و تبلیغاتیون حکومت دینی» افتاده بوده و متأسفانه استعداد و صمیمیت شاعرانه و شهرستانی
خود را به جریاناتی تقدیم کرده بوده که ازحاصل ذوقی و فرهنگی آنان به ملت ایران و
سعادت مــردم این سرزمین خوشـه ای و بـرگ و باری نرسید. ـاما هـنر و احسـاس و ذوق
بسیاری از جوانان ایران را تقــدیم بــه بلند گوهای دهشتناکی ساخت که ریشه های حاکمیت
استبداد دینی را تقویت می کردند و اینک بیش ازیک ربع قرن است که در این سرزمین به
.قتل عام فرهنگ و اخلاق و آزادی می کوشند .ـ
و هزاربار در یغ و حیف از این استعداد ها
با این همه من این دو غزل را دوست میدارم و جان شاعر ِ سراینده را محترم می دارم . ـ