Qui êtes-vous ?

dimanche 3 août 2008

زندگی ام شور عاشقانه ندارد



غزلی از : اسماعیل خویی




زندگی‌ام شور ِ عاشقانه ندارد:ـ
بهر ِ نمردن، دلم بهانه ندارد.ـ
برنمی­آید ترانه­یی ز زبانم:ـ
آتش دارم، ولی زبانه ندارد.ـ
غیبتِ عشق از دلم خرابه­ی غم ساخت:ـ
خانهْ خدامان خبر ز خانه ندارد.ـ
صد ره بهتر که ناسروده بماند،ـ
شعر اگر شور عاشقانه ندارد.ـ
چنگی­ی شعرم خموش باد، که دیگر
جز به طنینی حزین ترانه ندارد.ـ
روز ِ من از شامگاه می­شود آغاز؛
شب، شبِ من رامش ِ شبانه ندارد.ـ
پیکِ بهاران پیام­اش آوَرَد از مرگ،ـ
پیردرختی که یک جوانه ندارد.ـ
هیچ به جز آبِ رو به گـَنده شدن نیست
رود، اگر بودنی روانه ندارد.ـ
ذوقِ شکارش چرا به اوج کشاند،ـ
باز که جفتی در آشیانه ندارد؟!ـ
خو­ش ­دمِ آن شعله­یی که، در گذر ِ باد،ـ
بیم و غم از مرگِ ناگهانه ندارد.ـ
آه، چه خوب است، آه، آه، چه خوب است
این که کسی عمر ِ جاودانه ندارد.ـ

۴ اکتبر ۲۰۰۵ ـ بیدرکجای لندن

samedi 2 août 2008

غزل دیگری از سیمین


................................

دوران عشق و شور گذشت
ای دل هوای یار مکن
بر دوشِ عشق‌های کهن
اندوهِ نو سوار مکن


می‌دانمت که پیر نِه‌ای
آرام و گوشه‌گیر نِه‌ای
امّا مرا به پیرسری
از عشق شرمسار مکن


خواهی هوای یار کنم
در پاش گل نثار کنم
جز برگ زرد نیست مرا
پاییز را بهار مکن


افزون تپیدنت ز چه بود؟
چابک دویدنت ز چه بود؟
پای شتاب نیست مرا
از دستِ من فرار مکن


گیرم کسی ربود تو را
من باز جویمت به کجا؟
بیزارم از جدال، مرا
درگیرِ کارزار مکن!ـ


گوید دلم که «لاف مزن
با من دَم از خلاف مزن
تو کیستی که دَم بزنی
دعوی به‌اختیار مکن!»...ـ


در عشق، ناخدات منم
در شاعری صدات منم
ای مبتلا! بلات منم
ما را به کم ‌شمار مکن!»ـ


گویم: نه کمتر از تو منم
در کارِ عاشقی کهنم
هرچند پیر، شیرزنم
تعجیل در شکار مکن


یاری که دوست داشتمش
با خاک واگذاشتمش
اکنون مرا که آنِ ویَم
با غیر واگذار مکن»!ـ


تیغی ز روزگارِ کهن
جا کرده خوش به گنجۀ من
در مرگِ خود مکوش و مرا
مُلزم به انتحار مکن!ـ

.....................
اردیبهشت 87