Qui êtes-vous ?

vendredi 15 février 2008

دو غزل دیگر

از شــاعـر محبــوب من


حسین منــزوی




1
در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم

می جوشم از درون هر چند با هيچکس نمي جوشم


گيرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » مي دانند،ـ
هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم.


فردا به خون خورشيدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار مي پوشم

در پيشگاه فرمانش، دستي نهاده ام بر چشم
.
تا عشق حلقه اي کرده است، با شکل رنج در گوشم


اين داستان که از خون گُل بيرون دمد، خوش است، اما

خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سياووشم

من با طنين خود بخشي از خاطرات تاريخم
بگذار تا کند تقويم از ياد خود فراموشم

مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟

با من که شوکرانم را با دست خويش مي نوشم

..................................
2

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
كه جز ملال نصیبی نمی‌برید از من

زمین سوخته‌ام، ناامید و بی‌بركت
كه جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من

عجب كه راه نفس بسته‌اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می‌زنید، اما
بهار را به پشیزی نمی‌خرید از من

نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است!ـ
به لب مباد كه نامی بیاورید از من

و گر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما، ورید از من

چه پیك، لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما كه قاصد صد شانه‌برسرید از من

برایتان چه بگویم زیاده؟ بانوی من!ـ

شما كه با غم من آشناترید از من

Aucun commentaire: