سـه غــزل از حسیـن مُنـزوی
............................
این سـه شعـر از شـاعـر بـزرگ امـا گـوشـه گیـر ومتـواضع معــاصــر
یعنـی حسیـن منزوی زنجانی این جانشین به حق و بلافصل شهـریــار
تبریزی غزلسرای بزرگ معاصر فارسی را زینت ِاین اوراق کردم زیرا
به هنگام خواندن یکی از این غـزل های سه گانهء او بـود که به فکر
بازگشـودن این صفحات افتادم. ـ
ازین پس می خواهم ـ چنانچـه بشود ـ شعرهایی را که خـواهم خوانــد
و ستایش خواهم کـرد ، فـارغ از نـامـداری یـا گـُمنـامی شاعــر، روی
این صفحات قرار دهم . ـ
اکنون این سه غزل را بخوانیـم : ـ
1
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ ِمن – دل مغرورم – پرید و پنجه به خالی زد
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ ِمن – دل مغرورم – پرید و پنجه به خالی زد
که عشق – ماه ِ بلند من – ورای دست رسیدن بود
گل ِ شکفته خداحافظ اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری – موازیان به ناچاری –
که هردو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام ِ من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
گل ِ شکفته خداحافظ اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری – موازیان به ناچاری –
که هردو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام ِ من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
2
به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت
نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست ، تاب وسوسه هایت
تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت
تو ، سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست سهل و زود رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست های عقده گشایت
به کبر شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
دلم گرفته برایت – زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت
3
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمی ام – زخمی سراپا میشناسیدم ؟ .
زخمی ام – زخمی سراپا میشناسیدم ؟ .
با شما طی کرده ام راه درازی را
خسته هستم خسته ،آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر «حافظ»
تا غزلهای شما! ها ، میشناسیدم؟
خسته هستم خسته ،آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر «حافظ»
تا غزلهای شما! ها ، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم؟ .
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرهــاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!ـ
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!ـ
من همان دريايتان ای رهروان عشق!ـ
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم ، بهانه بود و فرعی بود
عشق « قیس » و حُسن « لیلا » میشناسیدم
عشق « قیس » و حُسن « لیلا » میشناسیدم
در کف « فرهاد » تیشه من نهادم ، من! ـ
من بریدم ، بیستون را میشناسیدم؟
من بریدم ، بیستون را میشناسیدم؟
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین ديوار ، حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا می شناسیدم؟
با همین ديوار ، حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا می شناسیدم؟
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire